من از این راه دور و از جدایی ها میترسم
از این دلواپسی ها ...بی وفایی ها ... میترسم
.
به دنیا آمدم تا من خدا را ساده بشناسم
درون مسجدم اما زذکر بی خدایی ها ... میترسم
.
فقط با تو شوم مانوس در این خا بهار غم انگیز...
وقتیکه همه میرفتن ... من و تو تنها نشستیم
توی اون دشت شقایق ... دل به همدیگه میبستیم
.
تک تک گلهای اون روز ... واسمون دعا میکردن
صورتاشون رو به بالا ... هی خدا خدا میکردن
.
روی دستای قشنگت ... من دوت بهار غم انگیز...
گیتار خیس و خسته ام،شکست و جابجا نکرد
یه ذره از حس منو، میون چشماش جا نکرد
صدام برید تو سینه و کنار سایه گم شدم
شبا رو بوم بی کسی،خدام بهار غم انگیز...